عضو شوید
عضویت سریع
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 1 بازدید دیروز : 1 بازدید هفته : 2 بازدید ماه : 2 بازدید کل : 10482 تعداد مطالب : 14 تعداد نظرات : 1 تعداد آنلاین : 1
<-PollName-> <-PollItems->
<-PollName->
<-PollItems->
آمار وبلاگ:
خبرنامه وبلاگ:
برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
وقتی در كمين گاه مرصاد ایستادیم .
نخستین کاری که بچه ها با عجله انجام کردند
به سمت سرویس های بهداشتی رفتن
تا پس از گذشتن از یک صف طولانی
بتوانند کار خود را انجام دهند و بقیش دیگه ...
خوب کارها که انجام شد
اومدیم نماز خواندیم و زیارت کردیم
و پس از آن یه نهاری که اگه ...
هیچی نگم بهتره
رو خوردیم
و متعاقب ان دل درد و دل پیچه ی بچه ها
خلاصه چند ساعتی اونجا بودیم
و آقای پ که دوربین ارگان مطبوعش دست من بود
احساس می کرد که به یه پیک نیک خونوادگی اومد
هی به من می گفت
از خودشو پسر چاقالوش
با دوربین بیت المال عکس بگیرم
دیگه لجم دراومده بود
ولی هیچی نمی گفتم
که یه وقت مسئله پیش نیاد و
اوقات بچه ها تلخ بشه
حدود ساعت 6 بعد ازظهر
اونجا رو به مقصد کرمانشاه ترک کردیم
پی نوشت :
يادمان کمین گاه مرصاد
به ياد دلاورمردان ايران اسلامي كه
در مرداد سال 1367
درعمليات مرصاد با رمز يا علي ابن ابيطالب (ع)،
منافقين كوردل را دراين نقطه
به زانو در آوردند،
ساخته شد.
آنان قصد داشتند
در عمليات «فروغ جاويدان» خود
طي 3 روز از مرز خسروي تا ميدان آزادي تهران را فتح كنند
و روز 5 مرداد در تهران سركرده شان سخنراني كند.
اما اين عمليات تا «تنگ چهارزبر» بيشتر ادامه نيافت
و در همان نقطه ارتش تا دندان مسلح نفاق
كه متشكل از 5 هزار نيرو در قالب 32 تيپ 150نفره بود
توسط رزمندگان اسلام زمين گير شد
و از آن پس تنگه چهار زير به
«تنگه مرصاد» تغيير نام پيدا كرد
و «فروغ جاويدان» تبديل به «غروب جاويدان» شد.
در اين يادمان كه در 34كيلومتري
جاده كرمانشاه- اسلام آباد غرب قرار دارد
5 شهيد گمنام آرميده اند
كه يكي از آن عزيزان
در عمليات غرو آفرین مرصاد شهيد شده است.
اي سجود باشكوه و اي نماز بينظير
اي ركوع سربلند و اي قيام سر به زير
در هجوم بغضها اي صبور استوار
در ميان تيرها اي شكستناپذير
شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگير
فرش آستانهات بوريايي از كرم
تخت پادشاهيات دستبافي از حصير
كاش قدر سال بود آن شب سياه و تلخ
آسمان تو غافلي زان طلوع ناگزير
بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم اي فلك
يا ببنديام به سنگ يا بدوزيام به تير
دست بيوضو مزن بر ستيغ آفتاب
آي تيغ بيحيا شرم كن وضو بگير
لَختي اي پدر درنگ پشت در نشستهاند
رشتههاي سرد اشك، كاسههاي گرم شير ...
شهادت حضرت علی (ع)
تسلیت و تعزیت باد
هر لحظه که از اهواز دورتر می شدیم
هوا خنک و خنک تر می شد
حالا حساب کنید بعضی بچه ها
صبح که بیدار شدن
دستشویی نرفتن
به علت ترافیک و ازدیام جمعیت
کم کم فشار شروع شد
هوا که خنک تر می شد
بعضی ها دیگه توان تکون خوردن هم نداشتن
از جمله خود بنده
خلاصه خودمون رو نگه داشتیم
تا به پلدختر رسیدیم
ساعت 12 و بیست دقیقه
امیدوار شدیم
ولی اتوبوس نگه نداشت
فشار هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد
از جاده ی خرم آباد خارج شدیم
ساعت 12 و چهل دقیقه
وارد استان ایلام شدیم ظاهرا
به سر آبله ی ایلام که رسیدیم
دوباره نا امید شدیم
بعدش وارد بخش حمیل شدیم
ساعت 2 و سی و پنج دقیقه ی بعد از ظهر
جایی برای توقف پیدا نکردیم
یه جایی هم نشون داده بودن
که بسته بود
و فشار هی بیشتر می شد
دوباره حرکت کردیم
تا ساعت 3 و چهارده دقیقه بعد از ظهر
که به تنگه ی چهار زبر قدیم
و تنگه ی مرصاد جدید رسیدیم .
اتوبوس ها پشت سر هم
شروع به حرکت کردند
و سفر آغاز شد
مقصد نهایی
سنندج مرکز استان کردستان بود
باید 643 کیلومتر طی می کردیم
و از استان های لرستان و کرمانشاه می گذشتیم
تا به آنجا می رسیدیم
هنوز آفتاب به وسط آسمان نرسیده بود
که به شهر اندیمشک رسیدیم
تابلوی بزرگی در ورودی شهر نصب شده بود
و روی آن نوشته بودند
مقدم شما را به شهر یک هزار شهید گرامی می داریم .
با گذشتن از شهر به پادگان دوکوهه رسیدیم
ناخودآگاه یاد حاج احمد متوسلیان افتادم
خدایا الآن کجاست
چه می کند
آیا می شود دوباره او ر اببینیم
و هزاران سوال بی جواب
که ذهنم را می فشرد
خدا لعنت کند اسراییلی ها رو
معلوم نیست چکارش کردن
28 ساله از او
و سه دیپلمات دیگرمون خبر نداریم .
بعد از صحبت ها و توصیه های مسئول اردو
اومدیم تو حیاط
ولوله ای به پا بود
دوباره بچه های هر شهر رو
تقسیم کردن به دو گروه
چند تا صف تشکیل شد
بعد نوبتی گروهها رو
سوار اتوبوس می کردن
چند بار منو صدا زدن
که برم تو صف .
سوار اتوبوس شدیم
چند تا از بچه ها رو می شناختم
حاجی صادق
حسن بزرگه
محمود
محمد جواد
پویا
سید عسکر
حسین
ناصر
و مهمتر از همه
امیر حسین جون که
همون جا باهاش آشنا شدم
یه صندلی خالی پیدا کردم
و نشستم
چون تعداد بچه ها کم بود
دیگه کسی نیومد رو اون
صندلی جفتیم بشینه .
با صدای صلوات بفرستید
آقای راننده
اتوبوس حرکت کرد
و سفر 4 روزه ی ما آغاز شد .
نماز رو پشت سر
حاج صادق روحانی باحالی که
بعدا اومد تو اتوبوس خودمون خوندیم
بعدشم صبحانه
و بعد بچه ها رو شهر به شهر به خط کردن
ما هم مثل بقیه رفتیم تو یکی از ای خطا
اونجا بود که اصل ماجرای
امیر حسین و اخراجی ها شروع شد
که توضیح دادم .
مسئول اردو رفت بالا
و مسئولین هر شهر رو معرفی کرد
و تو ضیحاتی داد
که فلان کنید و بهمان نکنید
به همین شیرین کام
بیشتر صحبتاش حداقل
به درد بر و بچ اخراجی ها نخورد .
تا حدود ساعت 7 طول کشید صحبتاش
بعدش بلند شدیم
رفتیم تو حیاط
تا سوار اتوبوس ها بشیم .
صبحونه رو که خوردم
رفتم داخل سالن
تقریبا همه صبحونه خورده بودن
هر شهرستانی جدا
دیدم حسن بزرگه
که گفتم جز گروه اراذل بود
و من قبلا یه آشنایی کوچیکی باهاش داشتم
تنهایی نشسته رو یه سفره بزرگ
و داره صبحونه می خوره
سوژه ی جالبی بود .
موبایل فرزاد و گرفتم
و رفتم سمتش
چند نفر متوجه شدن
اشاره کردم چیزی نگن
بعدش چند تا عکس خوشکل
در حالت ها مختلف ازش گرفتم
ولی متاسفانه هنوز بدستم نرسید
اگه دوباره فرزاد دیدم
عکسا رو ازش می گیرم و
تو یه پست جدا می زارم ببینید .
بنده چون آدم محبوبی!!!!!هستم
دوستای زیادی تو شهرای مختلف دارم
به همین دلیل صبحانه ی روز نخست اردو رو
تو حیاط محل اسکان
در کنار بچه های با حال و عرب زبان
بخش رغیوه ی شهرستان هفت گل
که فرشی پهن کرده بودن خوردم
نان و پنیر و خیار
از چای هم خبری نبود
داد بچه ها در اومد.
تا چاقو اوردن
جاتون خالی چند نفر از دوستان و من
خیارها را به دهن گرفتیم و
شروع به خوردن کردیم
اعتراضات هم ره به جایی نبرد
ولی تو اون هوای لطیف همراه با گرد و خاک
چه صبحانه ای خوردیم
چسبید....
اون که اهواز بودیم
و هنوز با امیر حسین و اخراجی ها
آشنانشده بودم
رفتم پیش مازیار و فرزاد
دوستای گل باغ ملکی ام
کنارشون نشستم
یکی یه انار رو اورد
و چند قسمتش کرد
فرزاد نخورد
بهش گفتم
سهمتو بگرفتی بدادی به من
نگاش که کردم
متوجه شدم بهش برخورد
خلاصه اولین دونه های انار
تابستونو اونجا خوردم
خیلی خوشمزه
الانم داره دهنم آب میفته
جای همه خالی بود
با ای یه دونه انار
همه نگاها به سمت ما جلب شد
چند نفری اومدن و پرسیدن از کجا اورودین
فرزاد بهشون با شوخی می گفت
سر کوچه یه باغه از اونجا کندیم
بعدشم چند نفر که بهشون نرسید
هی می گفتن معلوم نیست
ای انار و از کجا اوردن
نباید می خوردین
و از ای حرفا
ولی خودمونیم
همون یه قاچ خیلی چسبید .
ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت
کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت
آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز
باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اخراجی ها 4 و آدرس ekhrajeha1389.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
RSS